شعرها

صوت ها

ویدئوها

کتاب ها

نبیگ


والله من ورائهم محیط. البروج ـ 20

ـ که او پهلوان افتاده‌ای بود
آب‌دیده
اکنون با بندهای جوش‌خورده‌ی استخوان‌هاش
بیرون آمده بود
ـ و بیرون باد شد و موهاش را بیرق کرد
و بیرون به گِردش آمد و کارش بالا گرفت
ـ این وعده‌ای‌ست        که خداوند
زنده خواهد شد
با شعری در دهانش
ـ پهلوانِ افتاده
پهلوان آب‌خورده‌ در تمام زمین‌ها
بیرون آمده
با کُرته‌اش بر دست
باز سپید به شانه
و دهان‌های بسته‌ی زخم بر تن
فریاد می‌زند: ای خدای میشان!
من آن سنگم که به روزگاران، با پتک و میخ نامت را بر تنم کنده‌اند
منم نبیگ!
که حفظ کرده‌ام نامت را از باد و باران
برخیز و این خارهای آهنین را
به‌دمی
آب کن بر من
که من به وعده‌ی تو بیرون آمدم، برخیز!
برخیز و چنانم جوان کن که روز نخست
چرا که روحم را شسته‌ام در رودهای دوزخ و 
افروخته‌ام چراغ راهت را
برخیز و بلندم کن و بر تخت بنشان
خدای انشان!
ـ چنین می‌گفت پهلوان افتاده نبیگ
وقتی که بیرون گرد او را گرفته بود
پسانگاه

فریاد ناصری

تک نگاری

دلم می‌سوزد

دلم می‌سوزد

شهریار وقفی‌پور

گل فندق

گل فندق

کیوان نریمانی

شعرها

تا بوده

تا بوده

سیدعلی صالحی

به دور جای دوشیزه‌ی روشنی

به دور جای دوشیزه‌ی روشنی

محمود جعفری دهقی

بدون وقفه دویدن

بدون وقفه دویدن

فرزین منصوری

طفلکی از همان سال‌ها پيش

طفلکی از همان سال‌ها پيش

عادل حیدری