والله من ورائهم محیط. البروج ـ 20
ـ که او پهلوان افتادهای بود
آبدیده
اکنون با بندهای جوشخوردهی استخوانهاش
بیرون آمده بود
ـ و بیرون باد شد و موهاش را بیرق کرد
و بیرون به گِردش آمد و کارش بالا گرفت
ـ این وعدهایست که خداوند
زنده خواهد شد
با شعری در دهانش
ـ پهلوانِ افتاده
پهلوان آبخورده در تمام زمینها
بیرون آمده
با کُرتهاش بر دست
باز سپید به شانه
و دهانهای بستهی زخم بر تن
فریاد میزند: ای خدای میشان!
من آن سنگم که به روزگاران، با پتک و میخ نامت را بر تنم کندهاند
منم نبیگ!
که حفظ کردهام نامت را از باد و باران
برخیز و این خارهای آهنین را
بهدمی
آب کن بر من
که من به وعدهی تو بیرون آمدم، برخیز!
برخیز و چنانم جوان کن که روز نخست
چرا که روحم را شستهام در رودهای دوزخ و
افروختهام چراغ راهت را
برخیز و بلندم کن و بر تخت بنشان
خدای انشان!
ـ چنین میگفت پهلوان افتاده نبیگ
وقتی که بیرون گرد او را گرفته بود
پسانگاه