در ۳۵۰ روز انفرادی فصلها گم میشوند
این یک شعر نیست
گلولهایست که در قلب شاعر از بالهای کبوتری بیرون آوردند
و پیش از آنکه صدای افتادنش
در ظرف اتاق عمل شنیده شود
پرکشید.
پرکشید
و روی ریشههای درختی در زیر زمین نشست
بعدها نوشتم:
سلام
اینجا ابتدای پاییز است
و قلبم زیستگاه پرندگانیست که از قلب تو پرواز
کردهاند