برگی شناور و لرزان
در ظرف آب
(انتخاب نام مسافر با شما!)
حرفی با طعم علف تلخ
که از دهان «خداحافظ!»
سُر میخورد.
پیشانی جغرافیا
میشکافد
در اکتشاف گسل،
و تاریخ هجر... هجرانها
مثل نگفتههای دیگر
زیر زبان ترس
جا خوش میکند...
(زبانهی قفل
میچرخد
تا کِی
سال شک
نو را
از آغوش نومیدی
بیرون بکشد.)
کلید دندانه میتراشد
از استخوان
از جناغ سینه
از آخرین سکانس...
فیلمی که قهرمانش
بهسمت گلوله میچرخد
میان خیابانی
که چهل سال است
تازه
از جنگ برگشته است.