...
در تار تنیده بر دهانم
گیر کردهای.
بگو
کبریتها
کدام تکهی استخوانت را روی لبم دود میکنند
که هر چه پُک میزنم
هوات
امانم نمیدهد.
رنگ از رخسارت بر میدارم و
به دیوارها میپاشم.
شرّابهی کبودِ رگت
بر دریچهها
دَوّار میرود.
از جای سُم جن
روی ساق پات
تا لا اِلهَ اِلّا لای اندامت
سیاه میخزم
بگو
زخم از کدام تکهی تنت بلند میشود و
چراغ را روشن میکند
که خواب پریده از دهانم
پروانه میشود؟