شعرها

صوت ها

ویدئوها

کتاب ها

بی مقصد...

یک عمر بی‌مقصد، توو شهر چرخیدیم
یک عمر بُر خوردیم، توو مردمِ مرده
یک عمر بی جُف شیش، با تاس جنگیدیم
روو تخته نردی که، از ما کتک خورده

از کافه در می‌ریم توی مسیری که
از بس که تاریکه، از عابرا دوره
هی بغض می کردیم با «یه شبِ مهتاب»
هی بغض می‌کردیم از ترس و دلشوره

یک عمر ضرب در صفر
یک عمر بی پولی
حامد، علی، کافه
بهمن کوچیک (...)

این شب به این زودی آتیش نمی‌گیره
فندک بزن شاید، ما روشنش کردیم
رختِ سیاهش رو با اشک می‌شوریم
فندک بزن شاید، فردا تنش کردیم

فندک بزن این شهر، بی مرز زندونه
در رو از این مرداب، در رو از این خونه
ما راهِ برگشت و توو رفت گم کردیم
فندک بزن، «فرهاد» از جمعه می‌خونه

داره از ابر سیا خون می‌چکه
چک چک چک
جمعه‌ها خون جای بارون می‌چکه

میثاق بوالحسنی

شعرها

تو تمام رفتگان منی

تو تمام رفتگان منی

فرناز فرازمند

مرا از این‌که منم عاشقانه‌تر بنویس

مرا از این‌که منم عاشقانه‌تر بنویس

عادل سالم

هرگز در پیِ صندلی خالی

هرگز در پیِ صندلی خالی

قاسم آهنین جان

مثلاً

مثلاً

عبدالعلی عظیمی