هستم و بودنم
تا فرق موهای باز شدەات
رفته و
دوستشان دارم
که داشته باشمشان
سیاهی و غرش این روزها
در نگاههای خمیدەات
به آویزانگی کولیهای ویرانگر ویرانی و
روزهای انقلابی
خیابان انقلاب
به آوازهای سرزمین مادریمان
به سنگینی کلماتی
در گلوی دختری ششساله
زیر آوارهاى شهرى ویرانشدە و
انقلابهای زرد سیاسیون
به تو که هر روزت در / / سر میزند
بیاد بیدهای لرزان تنت
به من تا به خود رسیدن و
سیلی محکم به روزهای چه خالی
از به خالیبودن روزها
یادداشتهایی در لابهلای ذهنم
به تیرگی لاـی عربی
بودن در بهشت سرای غمهایت
به بادهای لرزان تنم
به این روزها و تشنگی گلهای سرزمینم
در به تو رسیدن تا انقلاب و
مشتی شعار سیاسی دولتها
رۆحی دایکم هەلا هەلا ئەکات
باشد در این شعر تو را چون
نفسهای باکرە در خلقت کلمات
همجوار با خودم
تا ناکجای استخوان خمیدە در تصویر
بشتابانیم و
نفسنفس به چشمهای کلاغی سیاە
به موازات زنانگی زندەبودنت
بشعرانیم بودنمان را و
از به یاد رؤیاهای قندیلبسته
در کابوسهای زمستان
به روزهای زخمی سال
زوزە گرگهای عاشق را جشن بگیریم