آسمان همان آسمان است
اما انگار
ما را از چلواری خاک گرفتهی مادری
در دامنهی زاگرس
بریدهاند
وصله زدند
به ربدوشامبر اتوکشیدهی پیرمردی
در اُتاوا
پدر لانهی آباواجدادیاش را فروخت به کلاغها
و ما قبل از پرواز
مهاجرت را آموختیم
به آسمانی دیگر
که آبیاش آبیتر باشد
ریشهای از ما جا مانده است
خشکیده
قند بر دهان میگذارد
و چایاش
در فاصلهی زمین و هوا سرد میشود
با ما چه کردهاند
که دیگر هیچ فصل گرمی
تنپوش آغوشمان نخواهد شد
خاک سرد است
ولی ما به گرمی خاطراتش چسبیدهایم
ما را از سایههایمان خواهید شناخت
سایههایی کشیده که ابتدایش
هنوز دستگیرهی در خانه را ول نکرده است.