زیباتر از زنان «حَلَب»
با کفنهای نازک گُلدار
خونیتر از پسران «کوبانی»
با جسدهای مُردهی جاندار
مَسختر از کودکان چند پدری
که در حیاط خیس جنگ
با کبریتهای نَمور
بمبهای کوکی میسازند
تویی!
و کسی که پیشتر
در یک معاهدهی خونین
به سَرحَداتت رسیده بود
حالا
در شجرهات دست میبرد
در نطفهی پدرت
در نقاط تحریکت
با هیئتی از قَلَندرانِ مارکپوش
آنقدر که کاشهایت به گریه بیفتد
اُفتادهای
و باز قلمش میکنند
ساقِ ستونهایِ دلبریات را
پایی که خَلخال را پس آورده بود
آن شب که تیرِ مَشقی رَعد
باران سُربی بالا میآورد
کجای این جهانی؟
با ویار چشمهایت چه میکنی؟
با دو میشی وحشی
که میخواست
پیامبران بعدی را هدایت کند
دو میشی خسته
که به سربازان چنگیز هم
حالا
با چاکهای شرقی چشم
تمکین میکند.