شعرها

صوت ها

ویدئوها

کتاب ها

از شیشه‌های رنگی مسجد 

از شیشه‌های رنگی مسجد 
بر سجاده می‌‌افتادی
و تکه‌های رنگ‌پریده‌ی مادرم
پیش پایت به سجده می‌افتاد
و من
 پیش تو آن‌قدر کوچک بودم
که فکر می‌کردم
برای کشیدن تو باید
مداد رنگی بیست‌وچهار رنگ بخرم

برای پسر فال‌فروش
تو فصل گردو بودی بر گار‌ی چوبی
 زندگی پوستش را می‌کند و
 پاک نمی‌شدی از دستانش

رها کردی دستان شیطان را
و بال‌ها کافی نبودند
به‌وقت سقوط یک فرشته
که دلش پر می‌کشید برایت

تو موسم رحمت بودی
که فقط طغیان رودخانه را جری‌تر می‌کرد

تو شاهد بودی
بر تاریکی طور
و بر تاریکی گور دخترانی که 
حتی شمع‌ها بر آن ‌نَگِریستند
که از بافه‌ی گیسوانشان شعله‌ور بودند
و کبریت سوخته
انگشت پدر بود

تو خدا بودی
تو خدا بودی و خنده‌ات نگرفت
تو خدا بودی و گریه‌ات نگرفت
 

نیکو طوفانی 

شعرها

آن زن که می‌خواند و برایش دست می‌زنند

آن زن که می‌خواند و برایش دست می‌زنند

کوروش رنجبر

جوان نمی‌شوی اما به یاد بیار که «بودی»

جوان نمی‌شوی اما به یاد بیار که «بودی»

راضیه بهرامی‌خشنود

برای سحر

برای سحر

شقایق شاهرودی‌زاده

جای امن

جای امن

واهه آرمن