شعرها

صوت ها

ویدئوها

کتاب ها

تو که بازیچه‌ی لبخندهایت ساختی ما را

تو که بازیچه‌ی لبخندهایت ساختی ما را
به روزی بدتر از موی خودت انداختی ما را
گرفتی بند دل را بادبادک را هوا کردی
رها کردی پس از آن‌که خودت افراختی ما را
کنار رود بودی سنگ بودم پیش پای تو
نگاهم کردی و برداشتی... انداختی ما را
و من سرمایه‌ی عشق تو بودم راست می‌گفتی
خریدار کسی دیگر شدی، پرداختی ما را
برنده بود برگت لحظه‌ی آخر دلت لرزید
شنیدم از رفیقانت که عمداً باختی ما را
گذشت عمرم، خیابان بود و مردی پیر را دیدی
به چشمت آشنا بودم ولی نشناختی ما را

وحید رحمانی

شعرها

آن زن که می‌خواند و برایش دست می‌زنند

آن زن که می‌خواند و برایش دست می‌زنند

کوروش رنجبر

شرجی یک کابوس!

شرجی یک کابوس!

شهرام شهیدی

در جهانی دیگر

در جهانی دیگر

مهستی حسینی

قدمت را بزن، نمی فهمند

قدمت را بزن، نمی فهمند

محمود صالحی‌فارسانی