خودم را بردارم
بگذارم جلوی در
تا پشت از دست رفتنم
آب بریزد
برای فرسودگی
که صدایش را شنیده ام
آنچنان که کلیدی گیر کند
در قفل
چقدر باید آدم ها را
دور بزنم
و در مطب های زنگ زده فرار
به دنبال راهی تا
درد را قورت دهم؟!
ای برگ های برنده ی من
رو کنید خودتان را
که صدای خنج من دیگر
به آسمان هفتم رسیده است
و آخرین ملاقاتم را
به یاد نمی آورد
تو بگو چند وقت می گذرد؟
آخرین بارکه در آینه رفتم
تا چراغ را از اتاق های تاریک
و باران را
از ناودان های خشک
پس بگیرم؟!
تو بگو
تویی که هربار قسمتی از مرا
میان تصاویر براق زنی
در خیابان
کافه
و خانه ای خلوت
سر بریدی.