حفرهها
توپها را
ستاره
ستاره
میبلعند
این میز بیلیار
تنها به شب
فکر میکند
مگر ماه را
خلال کردهاند
که شاخهای بریدهی بزکوهی
کوهستان را
پوشانده؟
بومرنگها
به چه فکر میکنند
وقتی دست خالی
از شکار آسمان
بازگشتهاند؟
«تمام خوابهایم
بوی علفهای هرز میدهد»
این را داس شکستهای میگوید
که آرزوهایش را
گردن زده
و از دریچهی کوچک انباری
به تراوش بیرنگ فردا
و درنگهای طولانیاش
نگاه میکند
به درزهایی
که آبرنگ زرد را
میبلعند
به سر خوردن
مداد شمعی پرواز
روی این صفحهی روغنی
و جـ
یـ
ک
جـ
یـ
کـِ
شکستهی
گنجشکها
چرا میکروفونها
سدی را
پررنگ میکنند
که جاری شدن صداها را
به تعویق انداخته؟
جاری شدنِ
عطرها را
یاسها
هرچقدر میخواهند
کبود شوند
گلها سرخ
باد
مسافران
دیگری دارد
با یونیفرمهای هماندازه
وگرنه غربالها
چرا پر از
بالهای بریدهاند؟
من به کندوهایی نگاه میکنم
که تکهتکه
توی ظرفها میگذارند
به زنبورهایی
که با عسلهایشان
خداحافظی میکنند
به حسرت سنجابهایی
که بلوطهایشان
در تنهی درختهای سوخته
جا مانده
به رودخانههایی
که تابوت ماهیهاست
به یائسگی ابرها
و شمشهای زردی
که شمشادها
میریزند
«دانههای نرسته
چه فلسفهی رسیدهای دارند»
این را
ساقهی برهنهای میگوید
که برگ
برگ
خاطرههایش را
پوشیده
من به سنجاقکهایی
نگاه میکنم
که تا ابد
روی گیسوان شنی کویر
شیار
شیار
سنجاق شدهاند
به لبخندهای فسیل
میان رسوبات رویا
به حلزونهایی
که در سکوت
حل شدند
به صدفهای پر از چشم
به لاکهای پر ستارهی
لاکپشتهای ذوبشده
به سرابی
که میلهای خیالبافیاش را
کنار گذاشت
سرش را
به روی سنگ
و خوابید
تیر1403