عمر من بیرون از تن
در باغچهی تابستان کهن
بر سبزه و گلبوته گذر دارد
صورتی و عنابی در یاقوت و زمرد پوشیده
همرهانِ جرعه و فریاد و آتش بودیم
کشتگان توطئه و تسلیم و خشونت هم
درختانی بیرون از تاریخ در روشنی جشن عدم
طومار روایتهای وارون آویخته از دیوار جهان
هیچ از اشباح شناور در گرداب خون حقیقت
هیچ از آن اندوه و سوگ دمادم
آوازی در خاطر داری؟
فصل دیگر، فصل پیشین دفتر را از خاطر برده.
شاید آن پروانه در آفاق رعنایی رقصان
پژواک کلام بعد از اعدامت باشد.
پدران خود بودیم و فرزندان خویش
کس نپرسید که آخر
چهره و دستان خود را کی گم کردید؟
پروای پرپرشدن اینهمه شادابی و زیبایی
کوچهها را در نور جهانتاب مشوش میکرد
مشرق باغچه را میدیدم با
باد عبیرآمیزی چرخزنان و ما در آن.