خداوندا
مرا به موستانی دانا هدایت فرما
که پیاله در کمرش بسته منتظرم ایستاده است.
دانهانگوری
کفایت میکند
شورمستی خانواده موری را که به دام افتادند
بسیار خستهام
و این جماعت بیراه
زندانی خویشاند.
از دوردستها
صدای موسیقی به گوش میرسد
آهنگی که دوست داشتم و نتهایش را از گیتارم چیدهاند.
گلی
پای بساط تختهی ماهیفروشی
روییده است
آیا بهار سرانجام
راه خانهی ما را خواهد یافت؟
پس او که بر جدارهی رگهایم میکوبد
شکوفهی آلوچه است؟
پیالهی خردی
بهقدر عصارهی دریاچهای کافی است
که به خود بیایم
و از سر دنیا بگذرم.