جز خودت ـ جنگلِ زغالشده ـ
آتشِ روسیاهیِ که شدی؟
باز مهمانِ تازه آمده است
خانهی بینراهیِ که شدی؟
تا کجا میروی نهنگِ سفید؟
ناگهان بچهماهیِ که شدی؟
های کبریتِ بیخطر! نکند
گُر بگیری، خطر درست کنی
دردسرهای سابقت کم نیست؟
نروی بیشتر درست کنی!
دلِ بیآبروی شرمزده
نکند باز شر درست کنی!
من و او «ما» شدند یا نشدند؟
جملهی بیضمیر! گریه نکن
از صغیر و کبیر رانده شدی
ای صغیرِ کبیر! گریه نکن
خاک شاید تو را بغل بکند
جوجهتیغیِ پیر گریه نکن...
نقش فرعیِ بیسرانجامی
در رمانِ شبانهی تو شدم
استخوان هزار طعمهی کور
گوشهی آشیانهی تو شدم
دفتر خاطرات سوختهای
در فراموشخانهی تو شدم
شعر! سردردِ جاودانهی من
بیش ازین دردسر نداشته باش
دست من را نگیر؛ در حقم
پسری کن؛ پدر نداشته باش!
خبر تازهای بهجز غم نیست
لطفاً از من خبر نداشته باش!
بوسهها، عکسها و خاطرهها:
کرمهایی که دُورِ یک جسدند
نور پیدایمان نخواهد کرد
سایهها راهِ خانه را بلدند
عشق ما را عذاب خواهد داد
همهی چیزهای خوب بَدند...