ای آخرین ترانهی لبهای دوخته
ای اسم رمزِ مزرعهی نیمهسوخته
ی شانهی شکستهشده لای گیسها
ای اعتماد کرده به آقا پلیسها!
ای خونِ روی دامنِ دلاک ریخته
رنگینکمان کوچکِ بر خاک ریخته
شمشیر انتقامِ در آتش گداخته
ای قهرمانِ بازی از پیش باخته
ای خودکشیشده وسطِ ازدحامها
ای لیزخورده از همهی پشتبامها!
ای «خوشههای خشم»ترین داستان شهر
خورشید واژگونشده از آسمان شهر
ای آخرین فراریِ از رود ردشده
ای از میان آتشِ نمرود ردشده
ای موجِ نابِ تنفجر و فجرِ منفجر
خطخورده از اواخرِ فهرستِ شیندلر!
ای تابخورده روی تمام طنابها
میدانِ انقلابترینْ انقلابها
ای ترس چارپایهی اعدام یک پری
در زنگ زورخانهی شعبانِ جعغری!
ای شرمگینِ بیوطنِ دینفروخته!
ای زیر حکمِ مفسد فیالارض سوخته...
ای سیبِ نیمخوردهی باغِ ملخزده
نیلوفرِ در آبِ گلآلود یخزده
ای سربهدارِ کوچهی سردارها شده
ای پنجشیر طعمهی کفتارها شده
تکرار آخرین ورقِ سرگذشتِ ما
ای همقطارِ جادهی بیبازگشتِ ما
ای لکهی سپید، به دامان تیرهها
ناموسِ سر بُریده میان عشیرهها
ای آفتاب سرخِ به اینجا نیامده
ای مُردهی هنوز به دنیا نیامده
ای پرچمِ لگد شده در خاکِ ناکجا
زندانِ قصرِ گمشده در مسخِ کافکا
ای سر زده به ساقهی بتها یکییکی
راسکولنیکُوفترین تبرِ داستایوفسکی!
ای انعکاسِ خواهر بیداستانِ من
ای آیدای سمفونیِ مردگان من!
ای برگِ با هوای زمستان سخن نگفت
ای لحظههای آخرِ «وارطان سخن نگفت...»
ای احتمالِ گم شده در هست و نیستها
ماهیْسیاه کوچکِ حوضِ دوزیستها!
ای چند قرن با غم و افسوس زیسته
ای نیمهشب کنار برادر گریسته...
در کورهراهِ پرخطرت ایستادهایم
راحت بخواب... پشتسرت ایستادهایم
راحت بخواب... مرگ کنارت فروتن است
راحت بخواب... آخر این راه روشن است
خو کرده گوشِ شهر به تکرار نامِ ما
«ثبت است بر جریدهی عالم دوام ما...»