سه برابر شما زُلزدم به ساعتِ در تاریکی
که صدای پای گزمهها را نظم میبخشد
و نگذاشنه عزایمی که زمزمه میکردیم
حرام شود بریزد بر زمین و با تی، پاکش کنند.
باکَت نباشد از بلالی که گاز میزنی
گازِ میت ول شود،
دهانت از تابوت پاکتر که نیست.
ضجه مال پیرزنهایی است
که زانویشان که درد میگیرد
قرصها اغفالشان میکنند
وگرنه پاییز که بیاید
(این جمله را حذفش میکنند، نگو!)
پاییز که بیاید یک مریخیِ لوند
ترانهی بندری میخواند
که با قَمیش، قِر، بخوابید
و در سلول شمارهی ۱۰ بیدار شوید.
من سه برابر شما از زندگی میترسم
از این دوچرخهها که هر روز
رد خون پشتسر دارند
و این هالههای بالای سر بچهها که نمیگذارد
مسئولیت شیطنتهای خود را بپذیرند.
اینگونه بود که آن روز
مردی سراسیمه از خود بیرون پرید
و به غزلی گس از حافظ وارد شد.
سه برابر شما من هستم
که در بهار خواب ملوکانه لم دادهام
و کسی دزدکی از لای برگها
تقلب میرساند به من برای ادامهی زندگی.