با دوستان مردهام راحتترم!
با سایهام
که بارها پیشبینیام کرده است بر زمین
با ابرها
که هیچوقت به هستی تن ندادهاند.
با دوستان مردهام، راحتترم!
با روزهایی
که از روزگار
بیرون خزیدهاند
تاریکی
همیشه چیزهای بیشتری میداند
که وقتی چراغ را روشن کنی، نخواهد گفت
نخواهم گفت!
ساعت را کوک کردهام
و صبح
پیش از پنج
پیش از چهار
پیش از سه
پیش از تمام این سالها بلند میشوم
بیداریام را
میگذارم بماند در رختخواب
و میروم که خوابم را ادامه دهم
بلند میشوم
و بر قاب خالیات بر دیوار دستمال میکشم.
بگو چند سال
یک مرد
باید اعتصاب غذا کرده باشد
تا چنین منظرهای بسازد!
تنها تو میتوانستی
تنهاییِ تمام انسانها باشی
تنها تو میتوانستی
گلوله را در قلب نگه داری
و مثل قابلهای مرگ را
به دنیا بیاوری
با دوستان مردهام راحتترم
یا دوست دیگرم که تیغ برداشت
تا زیر پوستش را نگاه کند
و چیزی دید
که دیگر بازنگشت
در زیر پوستش قرار میگذارم
در زیر پوستش شعر مینویسم
و شبها پوستش را تا روی سینهام بالا میکشم
با دوستان مردهام راحتترم
با آنها که با مرگ راحت بودند
و میگذاشتند مرگ حرفش را بزند
و میگذاشتند مرگ خودش باشد
و هی ادای مردهها را در نیاورد
و میگذاشتند مرگ با بچههایشان بازی کند
و حتی یکی
اتاقی به مرگ اجاره داده بود
حالا یعنی
هر وقت
هر کدامشان را که خواب میببینم
پوستم هزار پلک بسته است
چرا از این خوابها بیایم بیرون؟
چرا از این گورها؟
حالا که یاد گرفتهام
گورستان را به تن کنم
و قبرها دهان به دهان
قهقههام باشند
با دوستان مردهام راحتترم
با برفها
و هر چه دارد آب میشود
شیر را میبندم
و مادرم بند میآید
حوله را برمیدارم
و آخرین دوستانم را از پیشانیام پاک میکنم
با آخرین روزهایم راحتترم!
..
اگر مرا بجوشانید،
همین چند سطر میماند در ظرف.
زندانی تمام زندانهایی هستم
که نرفتهام
و چوبهی تمام دارهایی که نمردهام
بگذار شلیک کنند
من امشب سازی هستم
که تنها با گلوله کوک میشود!