- یک آفریقای بزرگ
میدود
زیر پوست خاورمیانهام
با جنگلی پر از زرافههای وحشی
در موهای قرمز وحشیام
و پلنگهای سبزِ گستاخ
در حفرههای صورت
و مارهای زهرآلود.
اینکه مثل بادهای موسمی
عاشق شویم
نقشهها را غلط میکند
میخندی
شمالم خیس میخورَد
و غربام
تیر میکشد
از سکوتهای طولانی.
نگاه کن
اینجا منم که ایستادهام
در دورترین مکان جغرافیایی به جنوب
روبهروترین زنِ ایستادهی دنیا
پشت میزهای خالی.
«ما
از ساعت بزرگ بیگ بن
آویزان بودیم
تا خواب را
در گلهای ریز نقاشی
روی فنجانهای قهوهی روسی
بیدار کنیم»
با فالی که از پیش
معین.
_جایی که هیچکس نپرسید
زن میزِ روبهرو
معشوقهی که بود؟