زلزده توی آینه به خودش با نگاهی که در خودش گم بود
عینکش شُل عصایش آویزان پسری که کلاس چندم بود؟
پسری با کلاهی از باد و دستکشهای پارهپارهی برف
خانهشان کومهای تهِ دود و قاتق سفرهشان توهم بود
شب صدای شکستهی روباه سایهی پشتهبند و خشخشِ ماه
صبح آغازِ درس و مدرسه و غارتِ باغهای مردم بود
مینشستیم پشت تپهی دِه تا بیایند و رد شوند از مِه
دخترانی که پشت ژاکتشان طرحی از پشتههای هیزم بود
سال تا سال ماست میخوردیم از دو پستانِ چند تا بُزِ گَر
مال تا مال کوچ میکردیم با الاغِ شَلی که بیدُم بود
پس چه شد خیشِ قرضیِ پدر و حسرتِ جفتِ گاوِ زردِ نر و
چه شد آن بقچههای گُلداری که پُر از بوی نانِ گندم بود؟
رادیو باز و روستا خاموش چینهها ساکت و سراپا گوش
نه تفاهم برای جنگوجدال نه جدل بر سَرِ تفاهم بود
چشمهای موج خورد و کَنده شد و رفت و رفت و به باتلاق رسید
آه! آه! این منم همان پسری که تمام تنش تلاطم بود.