شعرها

صوت ها

ویدئوها

کتاب ها

فراقی دو

روزی که فقط من بودم بر این سفید
زنی که فقط صدا بود
تو را به من داد
این بودی: ه
به کوچکی قطره‌ی اشکم
نامیدمت: دخترم
در کنج صفحه‌ای
چشم باز کردی، بالیدی، شکفتی و جوانه زدی زندگی را در دلم
راه که افتادی
غریبه‌ها هجوم آوردند
سر که چرخاندم، دیدم رفته‌ای
مهی شده بودی در جزیره‌ی رؤیا
هرچه گردن کشیدم دورتر رفتی
روزی تاب‌خوران در کجاوه‌ی ماهی برآمدی
برای من همین مهر چشمانت کافی‌ست که یک‌آن درخشید و سپیده دمید.
از صفحه‌ای به صفحه‌ی دیگر دویدی
من نیز دنبالت...
اسیر شدی بین مردانی که کلاهی داشتند.
مردانی این شکلی: آآآ...
گوشه‌ای نشستی
زانوانت را بغل کردی و باران شدی
تمام گدازه‌ها از چشم من چکید
ندیدی‌ام که اول کلاه آن مردان را نشانه گرفتم
فقط سر چرخاندی و دیدی که این شکلی شده‌اند: ااا...
و بعد از پایشان نشانه گرفتم. خودم را پرتاب ‌می‌کردم و ذره‌ذره می‌‌کاستمشان
بلند که شدی این را دیدی:

در سفیدی رقصیدی
«ر» پشت‌سرت دوید و «ا»یی نیز چین دامنت گرفت
حالا سال‌هاست که هرچه «راه» در جمله‌ای می‌بینم بیرونش می‌کنم.
نه گلایه‌ای‌ست
نه شکوه‌ای
اگرچه این روزها تنها جایی که قرار می‌گیرم
«دلتنگی»ست
اگر روزی دوباره برگشتی به همین صفحه
مرا در پایان جمله‌ها صدا کن
همین گوشه‌کنارم به این شکل: .
پدرها همیشه همین‌‌اند، دخترم!
نقطه‌ای سرد و گرم چشیده که دیده نمی‌شوند
چشم تپنده‌ی آسمانی که هیچ‌کس رگبارش را ندیده
تابستانی که گرمایش
پاییزی که زیبایی‌اش را بخشیده
زمستانی که سرما را در مشتش پنهان کرده
و بهار را
در چین پیشانی‌ و گره ابروانش
برای روزی که خنده لبت را نشکفت
نسیمی اگر به صورتت ‌خورد و بی‌اراده خندیدی، منم
حضورم را از لرزش مدام شانه‌های کوه بیاب
کوهی که با گریه‌ی تو می‌لرزد و خود را ویران می‌کند
و با خنده‌ی تو خود را بنا
روزی اگر دوباره دیدی‌ام
سر بر سینه‌ام بگذار
تا به تو بگویم
پدر
چشم‌های نگرانی‌ست که پشت‌سرت می‌دود
حتی پس از مرگ هم.
 

مهدی خطیبی

شعرها

تو رفته‌ای 

تو رفته‌ای 

سارا خلیلی جهرمی

محمد انتظاری

ماهِ فراموشکار

ماهِ فراموشکار

فرامرز سه‌دهی

دست نگه دارید‌!

دست نگه دارید‌!

فرخنده حاجی زاده