آمده بودی که بیایی
اگر جاده بهشکل آمدنم
نیامده بود
سه نقطه از من افتادی
بی آنکه بدانی
بادها شکل گرگاند
آه! ای
تاریکی تاریکی تاریکی تاریکی تاریکی
هیچ زنی تو را از یاد نمیبرد
هیچ آیینهای در تو دیده نمیشود
جز ضمیری
که از سایهات کوچکتر است
با تو بودنی که از تو رفت
باد هم به راه باد نیامد
این زیبایی
زیبایی تو نیست
تو در تو نیست
زنی که از سایهات جدا شد
نمیداند
ماه در دهان تو سنگ است
درخت نبودهای
تا از کنار خوابهایت بگذرم
ای ماه ماه ماه
آوارگیات به دوش باد
کابوسهای مرا که ببینی
خواهی گفت
زمین
هنوز هم
گیج نامهای خود است
تا تو بودم
نامی برای تو نداشتم
پرندگانی که از من گذشتند
از تو جا ماندهاند؟
حواس همهی زنها محدب است
و زیبایی دامن کوتاهی دارد
در ابتدا
هر نامی شبیه تو میشود
تا ماه را از آیینه برداری
سهم تو از سرخ
به که برمیگردد
وقتی ادامه
ادامه دارد؟