در کابوسی که نیستم
زن
هنوز زن است
درخت میشوم
میان دو ویرگول
ماه را
از خود عبور میدهم
جایی از دنیا
حرفی جا میگذارم
تا نامی که ندارم
باد با خود ببرد
با هیچ جنونی
حواسم پاک نمیشود
دو برگ لازم است
تا آخرین زن دنیا
پوست بیندازد