دست میکشد به پای فرشتهها
آب خسته در ارتفاع نور
ـ بختت روشن
ای زادهی تاریکیها
همسایهی سنگها
در گوش تو چه خواندهاند
که یکپا
ایستادهای و
میرقصی؟
ـ اگر بگویم
اگر که بگویم
بلند میشوی
دامن ابرها را بگیری
ردِ نور و پرنده را ببوسی
ـ پایی ندارم ای آب
دستی ندارم ای آب
آب
خم شد
کمان گرفت آب
تا به گوش خاک بگوید...