با خود زنی آوردم از آمیزهی اجساد
با استخوانِ آب و خاک و روح آتشباد
یک زن که جانش خانهی مرتاضها بوده
از ساحت تنوارگی و پیلگی آزاد
یا قرنهای پیش شاید راهبی بوده
که گوشهی دیر خرابی رفته است از یاد
یا در صدایش کولیانی خسته میمویند
یا بر لبش دارند ایل نیزنان فریاد
با خود زنی از مشت خاکی تازه آوردم
که با پریرودان و جنگلدیوها همزاد
بیش از چهل عصر است دارد میدمد در من
این شعلهور اندوهِ با افسانه مادرزاد
با خود زنی آوردهام تنها و در کثرت
انبوهی از زنهای غمگین و زنانِ شاد