اجاق را روشن میکنم
شیر کف میکند و از شیرجوش بیرون میریزد
شیر را باز میکنم
آب از روشویی به پایین شره میکند
در اینستاگرام دنبال عکسی از تو میگردم که میخواهم هیچوقت کسی آن را از تو برنداشته باشد
در توئیتر نامت را جستوجو میکنم تا کسی نامی از تو نبرده باشد
احمدرضا احمدی میگفت من اکنون بذری درستکار گشتهام من را نکاوید من را بکارید
من اکنون بذری درستکار گشتهام میخواهم دختری جوان در گلدان بکاردم سبز شوم گل دهم بچیندم بخشکدم برولدم بدوددم
دود شوم بگیرمش بخواندم دود مشو دود مشو دور شوم دور شوم
دستانت را دوست دارم
دستان احمدرضا را در باغچه کاشتم
سبز خواهد شد میدانم میدانم میدانم
و پرستوها در گودی انگشتان جوهریاش تخم خواهند گذاشت
بیا مثل دو کبوتر عاشق برویم روی شاخه لانه کنیم
تو تخم بگذاری من بروم بیرون از لانه کار کنم پول دربیاورم گوجه بخرم به خانه بیایم املت درست کنیم
دلم میخواست حرفهای مهمی بزنم
شعرهایی بنویسم که شهرها را اعتبار ببخشد
دلم میخواست از شعر فاصله بگیرم
و در خیابانی بنبست نعره بزنم
و رفتگری زیر بغلم را بگیرد و از جوب بلندم کند
دلم میخواست حجم این بغلی آنقدر بود که به آغوش تو فکر نکنم
و این چکههای آخر مثل آخرین قطرههای نفت
روشنی را از چشمان من خواهد ربود
من با هواپیما زمین خوردهام
و هر شب خواب ریرا را میبینم
چرا به بچهها پرواز یاد نمیدهیم؟
من هرگز با مهسا سوار ون نشدهام، اما چطور هرگز از آن ون پیاده نمیشوم؟
یک بار به حاشیه زاهدان رفتم
به زهدانی شبیه بود
که غم تمام جهان را در خود میپروراند
میخواستم گریه کنم خندهدار بود
کودکان شیرآباد فقیرتر از آن بودند که گریه کنند
یک بار به ورزقان رفتم
زلزله آمد
چیزی نبود برمباند دست خالی برگشت
یک بار به پلدختر رفتم
سیل آمد
گفت من گریه زمینم که از زاگرس راه افتادهام
تو نیستی
تو نیستی و بحران نوشیدن چای بی تو در این خانه
مهمترین بحران خاورمیانه است و من نان نبودن تو را خوردهام
میترسم برگردی
و شعرهای من حماسی شود
و مستی از سر انگورها بپرد و ساقیها به فکر باقیاتصالحات بیفتند
بیا توافق کنیم
نبودنت بودن من را معنا بخشیده
و بودنت من را نبود میکند
باید ارکان جمله را جابهجا کنم که سر منتقدان گرم شود
و بردگان نظریه نظریههای بلامنظر صادر کنند
شعر مرده است
و ناشران جهان در سایت خود این موضوع را با نپذیرفتن جنازه دفترهای شعر به رسمیت شناختهاند
من شعرهایم را ترجمه کردهام
و در صفحهی اینستاگرام فوتبالیستها آنها را در بخش نظرها مینویسم
یکبار من را مسی لایک کرد
در ایران شعر نمرده است
و پزشکان میگویند نیازی نیست او را از ونتیلاتور باز کنند
احمدرضا بهزودی سبز خواهد شد
و آرش عاشورینیا تصویری از احمدرضا که روی ابرها نشسته و موهای سوفیا لورن را شانه میکند توئیت خواهد کرد
پدرم با مدادی پشت گوش، ابرها را بهدنبال گنج میکاود
هادی پاکزاد از روی ابرها خودش را پایین میاندازد تا دوباره بمیرد
نیلو به مردنش میخندد
و عمران صلاحی به سلامتی آخرین قطرهای که میبارد میایستد و شعری از سیمین غانم میخواند
من دلم برای مردهها تنگ میشود
و مادربزرگم سرم را ناز میکند و در گوشم میگوید دلتنگی ندارد که، مگر من مردم از پیشت رفتم؟
دستانت را دوست دارم
دستانت داستان خود را دارند
من دوست دارم داستان دستان تو را خط به خط بخوانم
یک بار به مدرسه مهاجرها رفتم
کودکان بلد نبودند نخندند
عکس گرفتیم در عکس من دیده نمیشدم
در ایران شعر نمرده است
و گزارشی ماهانه از علائم حیاتی آن در وزن دنیا چاپ میشود