ردِ اشکهای تو بود
که از جنازهام راه میگرفت
شرح از خون من
مبتلا به گردنت
و آن دانههای سرخ
در روزهایی که باید حدیث مفصلی از تو میگفتم
با دو چشم کرخت
بر مرزهای من میگریستی
که گریههات به الوند میچکید
و من میروییدم از دو کتفِ کبود
در همان زخمهای جاری
میخواندیم در کلماتی منقبض
لابهلای شعرهات
پیراهن آبیات را بپوش
و ببر نامم را
که بناست جنازهام را به تو تحویل بدهند
نامم را بخوان
در کوچههای سوگوار
در قوس اندامها
و رمزی که گفتنش
سرت را به باد میداد
صدایم را بلند کن میان صداها
نامم را بلند کن میان نامها
تا از چشمها بمیرد مرگ
آنجا که سلامت را
پوست به پوست میرساندی
با رنگ خون
که تمام نمیشد بر واقعه
در سنگینیِ خوابی
که از شقیقه میگذشت
قبل از آنکه تکهتکه بریزم به کوچهها
عینکت را کنار بزن
تا چشمهایت را ببوسم
قبل از آنکه زار بزنم بر کشتههایم
که همگی جوان بودهاند
پیش از شیوعِ مرض
دستهایت را بیاور
چای لاهیجانت را بیاور
با تلخیهای سوخته
که تا حواسمان پیش میرفت
پیش از آنکه خواب بیفتد بر ترمهها
کتابهایت را بیاور
و بگو که فرزندان توأند
حرف به حرف
بیا ساقی فیالتأخیر آفات
و در ضربههای نور
بخوان از آن کلامِ مُصر
بگو زبان بریدهام
از نبضی که در گلوت نوسان داشت
بگو از آنچه میبینم
در نشتر عروق گستردهای
من صدایت را لای دستمال پیچیدهام
و آغشته کردهام حروفت را
در سینههای برآمده
و دهانی که هر لحظه بیشتر میپوسد
چه جنگی در تاریخ مردهات رخ میداد
از آن تهوعِ منتشر
چه دردی به شکم داشتم
و پهلوهای آبستنم
از تاخت سربازان تو تَرَک میخورد
چه زجری در آستینم بود
در تنِ عرق کردهی ظهر
که گریههات
خواب از سرم میپراند
نامم را بخوان
بر گورهای بیوطن
حالا که حیات از زیر پاهایمان تهی میشود
چه رنجیست که ندانم آخرین خواستهات را
در آخرین برف
که ببارد بر جنازهها
در آخرین تپش از قلب رمکردهات
چه رنجیست که نخوانم آخرین نامهات را
مردم بریزند بیشمار
بگویی عمری دگر بباید و
پرندههات را یک به یک بال بدهی
که نحسیست با هزار پرنده به خواب رفتن!
نور میپژمرد اینجا
آنقدر که در این ماهوت کهنه از حال برود
زمان تنگ میشود
هوا تنگتر
هوای اذان رفته تا سیاهیِ مو
دریا رفته تا مد
تا عروج
تا زیتون
در آن گلوی منزه از مرگهای گذشتهام یاد آر
که با دستمالِ بریده از لبههای صدات
میآویختم به ترس
تا زَهرهام بریزد به زمین
تا دستهام بریزد به زمین
تا ریختنهام بریزد به زمین
به خون روان در کاسههای تن
که آرامآرام
از من بخار میشدند
یاد آر از فراق یاد آر!