۱
ایستادهام
در انعکاس نعل و باد
در یاد یالهای خون
باید بدوم
آنقدر بدوم که تاریخ را از نو بنویسند
که بنویسند
اسبهای وحشی ترکمن آنقدر دویدهاند که خون عرق کردهاند
آنقدر دویدهاند
که استخوانهایشان خاکهای همهی مرزها شده است
که در مسیر مطلق خواب چاقو و برف
به ردپای تو رسیدهاند
که در تو رسیدهاند
به تکههای تنم در انعکاس صدای خاک
در انعکاس صدای زوزهی گرگی
که نامم را صدا میزند
تا مرا به خوابهایش بازگرداند
تا تصویر باد و نعل
در برق چشمهایش
حک شود
باید بدوم
باید تاریخ چشمهای تو را
از نو بنویسم
آنقدر بدوم
که اسبهای وحشی ترکمن شوم
۲
چاقویی در برف
قلبت در برف
رفتهای انگار در بطن هر چه سپید
و لکههای خون
از یال اسبهای ترکمن میریزد
۳
در پس دود و استکان
تاس میاندازد
تاس میاندازد
و تاریخ بر شانههایش
یال اسبی میشود
که باخته است
در پس انگشتر عقیق
زمان میایستد
نردها فرو میروند در آب
اسبهای ترکمن میتازند
بر سطح نعل و فلز
خون است که بالا میجهد
و یالها در پروازند
فرو میروند و صدای شلاقها بر آب
فرو میروند و نعلی از نفس وامانده
دستهایش را بگیر…
در خواب دریا غرق میشود
در استخوانهایت تعبیر میشود
غرق میشود
به دود و استکان میرسد
دستهایش را بگیر
مه سپید ترکمن باش و بتاز
باید به سطح آب برسید
باید دوباره تاس بیندازد
باید نرد باختهی تو
برای او باشد
باید نرد باختهی تو
برای من باشد
دستهایش را بگیر