...
شاعر! به شعر اینهمه پرداختی که چه؟
بردی قمار و قافیه را باختی که چه؟
از هیچ و پوچ، از بُنِ حرفی که جان نداشت...
معجونی از جنون و ادب ساختی که چه؟
در وهمِ «استعاره» و «ایهام» و «التفات»
خود را و یار را به شک انداختی که چه؟
ای دل! کباب شد جگر از داغ پشت داغ
با سوختن در آتشِ غم ساختی که چه؟
تا چند تختهبند عروضی و قافیه
آزاد... اشتباه... بگو «بافتی» که چه؟