شعرها

صوت ها

ویدئوها

کتاب ها

بیرق‌ها

...

باد بر بیرق‌ها می‌وزد
و سوگواری و اندوه می‌پراکنَد
در خانه‌ها و خیابان‌ها.

گذشته نمی‌گذرد
اشک در کاسه‌ی چشم
و دل به تَلواسِه‌ای غریب می‌لرزد.

به پشت می‌نگرم
به پل‌های مانده در غبار
به پل‌ها که از ما نمی‌گذرند.

«آرامشی عمیق برای فرزندان
دعایی که لب‌ها را زخم کرده است
یک صندلی برای مادرانم
در آفتاب صبح بهاری
و یک لبخند
برای رهگذری که بی سلام می‌گذرد.»

در آینه، زخم زبان باز کرده است.
سکوت پاسخی است شرمگنانه
که پلک‌ها را به هم می‌دوزد.

در آن سیاهی‌ها
که میدانِ پشتِ پلک‌ها را می‌انبارد
صدای گریه می‌شنوم
و بغض در گلو که می‌شکنم
گلایلی به حنجره‌ام می‌روید.
بر من نماز بنگزارید
من زنده‌ام هنوز
و زخم‌ها در راه‌اند.
 

حافظ موسوی

شعرها

در ساعات معینی از شبانه‌روز

در ساعات معینی از شبانه‌روز

مظاهر شهامت

از گیسوان مشکی‌اش، از شانه می‌ترسی

از گیسوان مشکی‌اش، از شانه می‌ترسی

تمنا مهرزاد

مانده یک کوچه و تنها یکی از ما دو نفر

مانده یک کوچه و تنها یکی از ما دو نفر

جواد محمدی فارسانی

تو میوه‌های منی 

تو میوه‌های منی 

محمد شمس لنگرودی