...
برای من
چراغ باش
یک نور گاه و بیگاه
اصلاً نمان
رسمت نماندن باشد
با مردانی بیمرام
راحت میتوان دلباخت
میتوان برای نبودنشان جشن گرفت
برای بودنشان آفتاب شد
برای من
تو یک تیغهی نور باش
افتاده بر شاهرگم
خیال چکیدن دارم
خیال ریختن از ابتدا دارم
باید پاهای رفتنیات را از نو بفهمم