زن كه باشی
دامنت بايد چيندار باشد
دستهايت چوبِ دارچين در قوری بكارد
دارِقالی
گلهای گونههات
دردِ زايمان
عطر آويشن در هوا و باران و پله و ابر و رؤيا
سنگِ زيرينِ آسياب شو
عمودِ عشق
از چشمهايت سمتِ دستها
كاروان كاروان راه بيفتد
و بندِ دلی نباشی
دخيلی شوی پارهپاره در باد
برهنه در عراق خاكستر
برهنه در افغانستان سنگسار
برهنه در پاكستان دريدهای دوازدهساله
برهنه در ايران
عروسِ آتش باشی
پرده دارِ عفيفِ خاک اندرِ خاکِ مَرد زدهای
مردهای
زيرِ زنبارهها
مهريهات
خونت
زن كه باشی
گندم داغ نمیماند در دستهايت
تنت يخ...
آب میشوی
در خاورِ بندهای ميانه
تو عمودِ عشقی
در خيمههای گُرگرفته به طول جغرافيايیِ مرد
به عرض تاريخیِ زن.