...
اسکلت چند گنجشک
از سر جنازهی خانهای
پرکشیدند
کودکان کوکی
از کار افتاده
در آتشبازی جشنهای آزادی
عمرهای کاغذی ما
سوختهاند
ما عددهای جزغالهی این عصریم
4611 را از زمین بلند کن
محل تولد
نام پدر
رویاهایش را پیدا کن
در کوچههایی که دود میکنند
مثل سیگاری که از ترس همان پدر
در سیزده سالگی
نصفه دور انداختیم
کودکان کوکی
از کار افتادهاند
و بازیهایمان در خواب
دم دهانهی آتشفشانهای خاموش
دنبال ما میآیند