...
گفتی : " فردا " .
چه خوب است
که هرگز نخواهد آمد
یک پیالهی دیگر از این تاریکی بریز
و فاصله بگیر
من دیگر بار
از دهان خودم زاده میشوم
لیز میخورم
تا پای کوههای شناور یخ
من سنگوارهی دیالوگهای ناقصم
بند نافم را پاره میکنم
بلند میشوم
هیچ جا نمیروم
کت و شلوار تو را میپوشم
همهی روزها بعد از "فردا " سردترند
آتش را دوباره کشف خواهم کرد
یک پیالهی دیگر تاریکی بریز