شعرها

صوت ها

ویدئوها

کتاب ها

جیغ

«برای سحرخدایاری، دختر آبی»

بازگشته از تاریکی
کورمال‌کورمال دست به دیوار می‌کشد و پیش می‌رود
و سیاهی‌ها پس نمی‌نشیند...

با سرانگشت‌ها
بر دیوارِ بتنی، نقش پنجره می‌کشد
تا کمر خم می‌شود بر آن و دست بر گوش‌ها می‌نهد
ردی از سبز‌ها و آبی‌ها در امتداد دهان و صدایش بر تاریکی می‌افتد
خطی از سبز آبی بلاتکلیف بر زمینه‌ی سربیِ غروبِ پایتخت می‌ماند
می‌ماند... مردد بر دوراهی دریا و چمن به فریاد...
«من دلم سخت گرفته است از این میهمان‌خانه‌ مهمان‌کش روزش تاریک...»*

در امتدادِ نقشِ پنجره، بر هوا و آسمان گام می‌زند
پوشیده در لباسی یک‌سره سپیدِ سپید
بلند‌تر می‌خواند: «من دلم سخت گرفته است از این میهمان‌خانه‌ مهمان‌کش روزش تاریک...»*

بازمی‌گردد از تاریکی
کورمال‌کورمال دست به دیوار می‌کشد و پیش می‌آید
می‌ایستاد بَرِ نرده‌ی چوبی بالکن ِمسافر‌خانه
خسته، وامانده، تنها به روز‌های رفته خیره مانده است
بی‌اعتنا به دیوارِ بتنی برجِ برابرش...
آن روبه‌رو زنی تا کمر خم شده بر چارچوب پنجره
دو دست بر گوش‌ها... دو دست...

پی‌نوشت:
*سطری از شعر نیما یوشیج

 

حسن همایون

شعرها

پنج شعر از محمد منافی

پنج شعر از محمد منافی

محمد منافی

بر پیراهن بیمارستان

بر پیراهن بیمارستان

فرخنده حاجی زاده

هرگز در پیِ صندلی خالی

هرگز در پیِ صندلی خالی

قاسم آهنین جان

زمان بسته‌ست از رو باز هم امروز شمشیری

زمان بسته‌ست از رو باز هم امروز شمشیری

هادی خور شاهیان