... و چرخی دیگر مانده
تا کار زمین یکسره شود
رقصِ لای خون و جنازههای سوخته بازایستد
بیشباهت به قلبم که میزند، مُمتد میزند، میزند لعنتی هنوز هم...
چرخی دیگر از حال میرود
لای رقصها و بازیهای مرغک زخمخورده
کبوتر زادهشده از سایهی دستها و انگشتهایم
چرخی دیگر غرق میشود
مردمکها در لختهی خون سیاه
دویده در چشمخانه
پیچیده در هزارتوی خواب و اختناق!
چرخی دیگر تن بیرون میزند
از میان رقصها
از اندام زیبایی که میرقصد و میچرخد مُدام
اما مگر تکههای گوشتِ رشتهرشته بیرون نمیآید از چرخها
... و چرخی دیگر مانده
تا کار زمین یکسره شود
پینوشت:
* عنوان کتابی از عتیق رحیمی