نام مرا ببر، که بگویم فدای تو
من را خطاب کن که تو را جان صدا کنم
مریم؛ زمین بکر خدایان نابکار!
بادا تو را که مادر انسان صدا کنم
با عشق و با محاربه و با خرد تو را
با قید جاودانگی «تا ابد» تو را
مریم، نزاع میشود و میشود تو را
معشوق جنگهای خدایان صدا کنم!
قصهست و با روایت ناقص نمیشود
تنهایی است و در همگان حس نمیشود
پس ازدحام شایعه باعث نمیشود
این کوچه را بهسهو خیابان صدا کنم
آغوش چیست؟ کاشتنت توی باغِ «کاش»
من دست برنداشتهام هرگز از تلاش
ترکیب خندهـگریهی طفلی گرسنه باش
تا پسته را برای تو پستان صدا کنم
من لمسیام، بغلزده هستم، تماسیام
دور از تو یک سکوت عمیق و اساسیام
در عین کبر، عاطفیام، التماسیام
تا با گلوی گریهی عریان صدا کنم:
مریم! مرا نبخش اگر مثل دیگران
دیوارهای بسازم از اندوه عشق و نان
زن را بگیرم و بگذارم درون آن
فتح تو را به فتحه، زَندان صدا کنم
دست است و دستگاه نگهداری از تو است
چشم است و چشمههای غم جاری از تو است
خواب تو رویش شب بیداری از تو است
پلک تو را اتاق نگهبان صدا کنم
هنگام استحاله بههنگامهی منی
دهرم بدین طریق که علامهی منی
مولای مولویشده! نینامهی منی
باید تو را پری پریشان صدا کنم
بیواژه و بدون تو و بیسخن تو را
حتی بدون حنجره و بیدهن تو را
پوشیدهام به مرتبهی پیرهن تو را
شاید تو را به چاک گریبان صدا کنم
ای پیری و جوانی و آنگاه کودکی!
بشمار دورههای غمت را یکییکی
اسمی بگو که اینهمهات را به زیرکی
با آن به لب بیارم و با آن صدا کنم
مریم! من اجتماعیام و من سیاسیام
من مبتلا به ایدهی دشمنهراسیام
معشوقهی زبانزدهی اختصاصیام
خاک منی که با جملات حماسیام
ایران تو را بنامم و ایران صدا کنم