شعرها

صوت ها

ویدئوها

کتاب ها

حباب‌های موازی

اتوبانی که به فردا می‌رود
دریچه‌ای دارد
که آدم را به زیرزمینی نمور
هبوط می‌کند
و هر وسیله‌ی نقلیه شاید که تابوتی

و جهان‌ها در حباب‌هایی شفاف
در فضا
گم می‌شوند.
#
... و تو
که گازش را گرفته بودی
تا هر چه زودتر
به بازترین افق ممکن هجرت کنی
ناگهان همان بچه‌مدرسه‌ای را، با روپوش سرمه‌ای‌اش زیر می‌گیری
که زمانی خود تو بود...
ساعت مکث می‌کند
و آینه تصویرها و خاطره‌ها را در گردابی روشن به درون می‌کشد،
تا تو تاریک‌تر از همیشه به جا بمانی
و خوب ببینی
خونی که از پست و بلند ریز آسفالت راه باز می‌کند،
تا از دریچه‌ی فلزی فاضلاب
ـ که در حباب قبلی، کارگران فراموش کرده بودند ببندند ـ
به درون آب‌ها چکه کند خون خود توست
خون بچگی‌ات.

و این آب‌ها هر چند
سرچشمه‌اش مثل شبنم‌های نخستین روز زلال است
اما با لای‌ولجن شهر و خون بچگی من و تو آغشته است.
با این‌همه در ادامه قرار است عطش مزرعه‌ای را بنشاند
که درخت‌های پیچکی‌اش همان لوبیای سحرآمیز پیچ‌خورده به گرد هیچ است
و شاخه‌هایش
بالاتر از ابرها از حباب بیرون زده.
#
 ...و من که یکی از همان راننده‌های ترس‌خورده‌ای هستم که از صحنه گریخته
در بیابان ارابه‌ام را می‌تازم
و در راهی که کش می‌آید
بچگی مرده‌ام را بر روی تل زمان پشت‌سر می‌گذارم.
#
در حبابی دیگر جهانی را می‌بینم
که راننده‌ی مستش اتفاقاً به‌موقع ترمز می‌کند
و چشم در چشم کودکی که خود اوست در را باز می‌کند
تا پیاده شود
از سفینه‌ی فضایی‌اش...
#
و حباب‌ها از درون به ترتیب می‌ترکند

ایمان مؤمنی

تک نگاری

حصر خانگی

حصر خانگی

علی باباچاهی

شعرها

این بهار را هم  نمردم و دیدم:

این بهار را هم  نمردم و دیدم:

ایرج کیا

دختر مو مشکی

دختر مو مشکی

شهریار کوراوند

چشم‌هایم زبان منند

چشم‌هایم زبان منند

فیروزه برازجانی

مکروه

مکروه

جمال‌الدین بزن

ویدئو