شعرها

صوت ها

ویدئوها

کتاب ها

شعرِ صبح

نیمه‌شب‌ها که می‌پَرَم از خواب 
احتمالاً از تماسی است
از سایشِ لباسِ مرگ با پوستم

اسید در زخم‌هایم می‌غرد
در منظری درونی

به خود می‌نگرم از فرازِ دره‌ای عمیق
که غرق شده‌ام در سنگِ مرمر
با میخِ منقار
دوخته به عذابی باستانی
مثلِ سالی از خارپشت

مثلِ عضله‌ای در پا
که ناگاه به یاد آورده است عصرِ نمک و
کابوسِ خفگی

مثلِ سم‌ضربه‌ی اسب‌های وحشی بر خاکِ مغز

آن‌گاه
حسرتی سفید
چنان بزرگ می‌شود در قلبم
چنان بزرگ در قلبم
که در انتها
تنها
من مانده‌ام و صبح
و این‌جا
 

شهریار وقفی‌پور

شعرها

از گیسوان مشکی‌اش، از شانه می‌ترسی

از گیسوان مشکی‌اش، از شانه می‌ترسی

تمنا مهرزاد

سرآخر

سرآخر

ستار جانعلی‌­پور

برای احمدرضا احمدی

برای احمدرضا احمدی

م. مؤید

 کَلَکی در کار است

کَلَکی در کار است

روح‌ انگیز کراچی