آنجا را ببین
آنجا که ماه و ستاره و گوسفند یکجا غروب میکنند
به اشارهی دستی
دستی دراز آویختهشده به پولکِ اتریشی
با درزهایی به طرح پیاز و صدف
آنجا که ارواح شعر را ترک میکنند برای جمعکردن پوکههای خالیِِ فِشنگ
همهچیز دستبهدست هم میدهد تا قلبی برود به بازدید
جرینگجرینگ کند و برود
کافیست همهچیز دستبهدست هم دهد
یا لااقل بعضی چیزها
قلب قوز میکند و هالهای آویزان میشود به کمرش
تا در ارتفاعی بلند شعر و فانوس و دهان را یکی کند
نگاه کن چهار شتر را که ایستادهاند در آسمان و پیپ میکشند
نگاه کن پرندگان را در باغ پرندگان
پلاکارد بهدست جلوی ملتی بیپلاکارد ایستادهاند
نگاه کن به غذا و بیماری و بایست روبهرویِ اوین
نگاه دار قاشق را شبیه شمشیر زیرِ سینهات
و ببین شکوه را در دندانهای طلا و قلبهایِ بدل
سرازیر شو تا راهرویی دراز و بخواب با زنی
و ببین چشمهات که عرق کردهاند درآستین گوزنی
کسیست آنجا که فرومیرود در جزیرهی ریش
و شیهه میکشد در تارت زردآلو
خیابان به خیابان میشاشد در حوزههایِ آسمانی و دست نمیکشد
بچرخ و ببین دلت بین بطریهاست
آن پشت
کنار دایرهی فیلها
در جنگل پاهای باریک
* این شعر اولین بار در نشریهی ادبی دوات منتشر شده است.