مرا به کوچهای ببر
که مال ما نيست،
بر پلهای بنشان
که مال ما نيست.
کليدی که مال ما نيست را
از زير گلدانی که مال ما نيست بردار،
دری را بگشا که مال ما نيست.
مرا به ايوان خانهای بخوان که مال ما نيست.
برايم قصهای بگو که مال ما نيست.
دستم را بگير.
چشمم را ببند
و گوش به نجوای خواهشی بسپار
که مال ماست.
خواهشی که در ناپيداترين شب تاريخ
در زهدانم نهادهای،
ناخواستهترين فرزندی که عاقبت
سینهام را خواهد شکافت.