نم زده
سکوی پرتگاهم
نگران نیستم
که تو دیگر نیستی
پنجشنبهی ساکت
آفتابِ پهن شده، در اتاقم
طرف دیگر پرتگاه
خبرهای بدی دارد
مثلا اینکه چرا عمر زمین کوتاه است
یا نسل انسان کی منقرض خواهد شد
تلویزیون خبرهای سیاهش را
چون رودی قرمز در اتاقم پهن میکند
رودها سرازیر میشوند
تیغهایی که دیر به سکو رسیدن
از پرتگاه سقوط میکنند
باید بروم به دریا
پابرهنه تا مرجانها
و آفتاب را در گوشهی هر صخره پهن کنم
زمین خشک شده
و من هربار که به تو فکر میکنم
فکر میکنم آخرین بار است
که آفتاب وسط اتاقم پهن شده
به یاد نمیآورم چندمین بار است
به دریا رفتهام
و شنهای سرخ را
به علامت صلح به پیشانی کشیدهام
نمزده
آخرین سکوی پرتگاهم
اخبارها همیشه سیاه نیستن
اینکه بگوید...
چقدر دلم برای خودم تنگ است
عزیزِ روزهای دور
به من حق بده
که دیگر نگرانت نباشم