بازخواهی گشت
به جستجوی درختان کُنار
و خاک تفتیده و آفتاب
پس نشانمام را از گنجشکها بپرس
و با اندام باد در سرشاخههایم بپیچ
که از پس سالیانِ آهیخته
اینک منم در خواب آشفتهی این درخت
زنی گریخته از کتابت شادی
در انزوای هزلآلود باغ
اینک منم
تشنهی سایهای
که صلات ظهرِ تابستانِ جنوب
در خمیدگی زمان
بر خاکِ مُرده میتابید
اینک منم
نگهبان کابوسهای تکراری
در ترسیم دوار فصلهای نرسیدن
بگذار خشخش برگها
روحم را بخراشند
و کرم کوچکی از جویدن اندامِ آرزوهام سیر شود
بگذار درد در آوندهام بالا برود
و بر صورت تفتیدهی آسمانم چنگ بیندازد
اکنون که جنوب را در سینهام میسوزد
پس در من بپیچ
چنانکه تاکستان بر شکاف دیوار؛
و در من جاری شو
چون عرق بر شقیقهی افسانهها
ملاح فراموشکاری باش
با سرودهای لرزانِ شناور
و بر شیارهای تنم گریه کن
بگذار سایهات
در احتیاج تنم به تشییع بالا بیاید.