اگر چه بند وفا را گرفته گردنمان
چه بینتیجه شده حال ِصبر کردنمان
چه زندگیست که زخمش همیشه پنهانیست
شبیه لکهی خالی که مانده بر تنمان
میان فصل زمستان به خویش می لرزیم
اگر چه جشن خیابانی است بهمنمان
مرا ببوس که عید است و رسم مهمانیست
مگر که کم شود از لطف بوسه شیونمان
مرا ببوس و هزاران دروغ تازه بگو
که گیر کرده به روی شعار سوزنمان
به هیچ جا نرسیدیم و عمرمان طی شد
که لنگ بوده از اول همیشه توسنمان
عروس میشوی اما دلت که راضی نیست
چه انتخاب قشنگی برای مردنمان