پاییز شده است و
گوشهی راستِ رودهاش
لبپَر.
و گوشهی چپش نیز مجروح،
از جراحتی که دهانهاش
تا حقوقهای سیصد هزار تومانی
سال نود میرفت
و تا هزار و چهارصد با روحانی کش میآمد،
و کمانش
برگردانِ سفیدچینهای
مکررِ ابروهایش میشد
و ردِ درجِ جایِ خون
از ریشهی سفیدِ خشتِ پیشانی.
پاییز شده است و رودههایش
خوارجِ عصیانگرِ این التهاب.
التهابی که از مسیرِ اجباریِ
خدمتِ امیدیهی اهواز
دندانهای موشکزنِ عراقی
را میشمارد و میگذشت،
تا
امیدش را
دخیلِ اداراتِ دولتی کند
که خطِ معاششان
نسبت به
وجودِ دو نامِ مشابه حساس است.
پاییز شده است و
شادیِ ممنوعیت و حبس،
سهروزه میطلبد،
به انضمامِ مُهرِ سوپیشینهای
که غمهای تلمبارشدهی اکباتان را
عمری سرگردان دورِ آزادی کند.
پاییز شده است و محرم
هنوز بوی «عمه، بابایم کجاست؟»
دخترش را میدهد
وقتی مالزی، کشورِ پهناور،
بابایش را برای چند ماه
ارتزاقِ شیرِ نان بلعیده بود.
پاییز شده است و
رودههایش
مندرساند از زورِ
جهاندیدگی که با پاسِ تُرکی
سقفِ خانهاش را در
سالهای دور از خانه
میساخت.
پاییز شده است،
و این تن
برای همهی این ایام
آجر شده،
از دو پهلو پاره و منطمس است