...
رسیده اند به تردید از یقین، مردم
که بی امان غمِ نان برده دین از این مردم
اگرچه باز کمک کرده ای که برخیزند
تو را زمین بزنند آخرش همین مردم
به خود نمایی و جلب نگاه ها سرگرم
نشسته اند به صف پشت ویترین مردم
سوارِ دوش تو اند آن زمان که وا بدهی
ببین به گرده ات انداختند زین، مردم
شبیه گلهی کفتارهای مرده پرست
برای غارتِ هر لاشه در کمین مردم
رهایشان کن و بگذار تا برشته شوند
اگرچه پشت تو خوردند نقطه چین مردم
بریز پونهی وحشی به جیب خویش که گاه،
چو مار سر بزنند از هر آستین، مردم
نخواستند عرقِ کار را به پیشانی
که ردِ مُهر نشاندند بر جبین مردم
نخوانده بود خدا هم که این چنین با ظلم،
خلیفگی بکنند آه بر زمین مردم