شعرها

صوت ها

ویدئوها

کتاب ها

چراغِ نفتی


در سینه‌ی تاریکِ زمین،

صدای گربه‌ای می‌پیچد،

آگاه به رازِ زخمِ دیرینه.

 

 

شب از مدار افتاد،

و شهر، در سرفه‌ای تاریک فرو ریخت.

 

 

چراغِ نفتی‌ را افروختم ...

 

شعله‌ ،

بر دیوار لرزید

مثل وحشتِ کودکی

در کوچه‌های قحطیِ قاجار،

وقتی تاریخ،

گوشتِ تنِ مردم را

در قابلمه‌ی استعمار می‌جوشاند.

 

نفت می‌سوخت،

برای افشا

شعری خاموش

که از گلوگاهِ شعله

بالا می‌آمد.

 

پنجره، بسته.

خبر، خاموش.

و من

زنِ بی‌چراغ،

که از سایه‌ی خودم هم

سانسور می‌شوم.

 

باد، گوشِ دیوار را بوسید؛

زمزمه‌ای پیچید:

«در این اقلیم،

 نور هم

سانسور می شود

 

فریاد نزدم،

نباریدم،

 فقط نشستم در سکوتِ لرزانِ شعله،

و خود را ورق زدم،

 چون حاشیه‌ای بی‌خواننده

در روزنامه‌ی فردا.

 

سایه‌ام قد کشید

روی سقفِ چوبی،

و شعله گفت:

«آیا می‌دانی چند نسل

در همین نور

نانِ خاکستر خورده‌اند

و سکوت کرده‌اند؟»

 

دانستم.

 

درونم،

زنی ایستاده بود

با زخم‌هایی بی‌ شناسنامه،

با واژه‌هایی

که به دنیا نیامده

مرده بودند.

 

شعر

از گلویم بالا آمد

مثل دود

دودِ بی‌سرزمین،

بی‌صدا،

بی‌امکان.

 

و هنوز

نمی‌دانم

این شعله،

روشنی‌ست؟

یا تنها

شکلی دیگر

از ندیدنِ حقیقت؟

شیوا فدائی

تک نگاری

شعرها

در ساعات معینی از شبانه‌روز

در ساعات معینی از شبانه‌روز

مظاهر شهامت

 صبح آن روز ساعت هفت از

صبح آن روز ساعت هفت از

محمد حسین عباسی

به موازاتِ دریا

به موازاتِ دریا

راد قنبری

بار امانت

بار امانت

امیررضا وکیلی