خُردِ پُتکِ زَنگار
در چنبرِ موران نوشتم
بر وَترِ منجمدِ دوزخ
در منطقِ هوای زهر نوشتم
کشالههای گنداب تقدیر
چون فلق میگشاید خود را
با زخمههای شکستهی انگشت بر کشالههای تقدیر نوشتم
در حجمِ نور سلاحهای گور
در آبگیرهای خون مچالهی قلب
در کشکول مردهی گورآبِ گلهای بینفسِ رنج
از قبالهی جنزدهی میراث نوشتم
و خونی که خاطر پوستِ صدایِ مادریام را میدرد
نوشتم از اصوات باد از اوراد درد و اولاد گور
از مردن در میانهی کشالههای خون نوشتم
از خون نوشتم خون نوشتم
از مردنِ کشالههای خون نوشتم.