شعرها

صوت ها

ویدئوها

کتاب ها

بس‌که رازِ فاش را در پرده خواندم، خسته‌ام

...

بس‌که رازِ فاش را در پرده خواندم، خسته‌ام
از نگفتن‌ها و گفتن‌های توأم، خسته‌ام
از عتابت بیمناکم، از شرابت بی‌نیاز
زهر اگر داری بیار، از شادی و غم خسته‌ام
نیست سیلابی که با تخریب، سیرابم کند
از نوازش‌های این بارانِ‌ نم‌نم خسته‌ام
بین آدم‌ها غریبم، آه! غربالت کجاست؟
از سکونِ نحس این دنیای در هم خسته‌ام
گفت: یک تن باید از ما همت عالی کند
گفتمش: من نا ندارم، گفت: من هم خسته‌ام!
دیگران گفتند: «آزادی!» من افتادم به بند
بازجو پرسید: جرمت چیست؟ گفتم: خسته‌ام!

محمدرضا طاهری

شعرها

در خطبه‌ی بی‌نقطه‌ی کویر

در خطبه‌ی بی‌نقطه‌ی کویر

فریاد ناصری

با اندوهی تلخ‌تر از شراب

با اندوهی تلخ‌تر از شراب

سید حامد معراجی

می‌گذارم تخت به خواب بعد‌از‌ظهرش ادامه دهد

می‌گذارم تخت به خواب بعد‌از‌ظهرش ادامه دهد

نسرین بشردوست

تنها صداست که می‌ماند

تنها صداست که می‌ماند

فروغ فرخزاد