از تو
ابری در من جا مانده
و چاهی معلق
و شهری که شبانه هرس میشود
از تو
شعری در من سیاه است
پنجرهای بیدست
تختی متروک
از تو
عابری در تنم میگذرد
تنها
بین تب و حزن
شب و کتف
گم، نه
گهواره است دلتنگی
تکان میخورد
و با هر تکان
مادیان در کمرم میدود
از تو
نام دیگر من است
نام دیگر کاسه و دریا
از تو
فعل عاشقانهای در پهلوم فرو میرود
از تو
زنی
فردا
در نافم تیر میخورد
فردا
آن زن منم
بیوهی پوشکین منم
نوازش منم
اژدها منم
آتش دهانم
تقوا را ذوب میکند
و دوستت دارم